معرفت بشرى در پى اشتباه آشکار خویش در مورد تفسیر معناى وحدت حقیقى خداوند، و به اقتضاى اعتقاد خود به نامتناهى بودن ذات خالق عز و جل و اطلاق وجودى اش، هیچ چیزى را جدا از هستى او و مبائن با وجود وى نمى داند، و حقیقت وجود هر چیز و هر زمان و مکان را جلوه اى و حصّه اى از وجود خداوند دانسته، ادراک هر چیز را عین ادراک وجود او مى شمارد؛ ولى مکتب وحى و برهان، خداوند سبحانه و تعالی را خالق و آفریننده همه چیز، و مبائن و مخالف با همه آنها، و فراتر از امکان هر گونه وصول و ادراک و احاطه و شناخت معرّفى مى نماید. امام رضا علیه السلام مى فرمایند:
هو أین الأین وکان ولا أین، وکیف الکیف وکان ولا کیف، فلا یعرف بکیفوفیه، ولا بأینونیه، ولا یدرک بحاسه، ولا یقاس بشیء.[۱]
او “مکان” را مکان نمود او بود در حالى که مکان وجود نداشت، و “کیفیت” را کیفیت فرمود و او بود در حالى که کیفیت وجود نداشت، پس او را متّصف به کیفیت و مکان نمى توان شناخت، با هیچ حسّى ادراک نمى شود و با هیچ چیزى مقایسه نمى گردد.
امام باقر علیه السلام مى فرمایند:
له القدره والملک أنشأ ما شاء بمشیته، لا یحد، ولا یبعض، ولا یفنى.[۲]
قدرت و سلطنت از آن اوست، هر چه خواست به مشیت خود بیافرید، وصف نمى پذیرد، جزء ندارد، و فنا نمى پذیرد.
آرى، معرفت بشرى، “عدم تناهى” و “اطلاق وجودى” را ملاک وجوبِ وجود دانسته، و عینیت ذات خداوند با اشیا و “وحدت وجود” را از آن نتیجه مى گیرد.
امّا معرفت الهى، نفسِ تعالى و فراترى ذاتى خداوند جلّ و علا را ملاک الوهیت و خالقیت او مىداند، و معرفت صحیح را در اعتقاد به تباین ذاتى خالق و مخلوق ارائه مى دهد:
… قال الرجل: فإذا إنه لا شیء إذا لم یدرک بحاسه من الحواس. فقال أبوالحسن علیه السلام: ویلک، لما عجزت حواسک عن إدراکه أنکرت ربوبیته، ونحن إذا عجزت حواسنا عن إدراکه أیقنا أنه ربنا وأنه شیء بخلاف الأشیاء، … هو أجلّ من أن یدرکه بصر، أو یحیطه وهم، أو یضبطه عقل، قال: فحده لى، قال: لا حدّ له، قال: لم؟ قال: لأن کل محدود متناه إلى حد، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیاده، وإ ذا احتمل الزیاده احتمل النقصان، فهو غیر محدود ولا متزائد و لا متناقص، ولا متجزّیٔ ولا متوهم.[۳]
… آن مرد گفت: اگر خداوند با هیچ حسّى از حواس ادراک نمى شود، پس اصلاً وجود ندارد، حضرت رضا علیه السلام فرمودند: چه مى گویى؟! تو همینکه حواست از ادراک او عاجز شد ربوبیتش را انکار کردى؟! و حال اینکه ما هنگامى که حواسمان از ادراک او عاجز آمد، یقین کردیم که او پروردگار ماست و بر خلاف همه اشیا مى باشد. … او فراتر از این است که به ادراک بصر آید، یا وهم او را در برگیرد، یا عقل او را بشناسد.
گفت: پس او را براى من وصف فرماى، فرمودند: توصیف او ممکن نباشد. گفت: چرا؟ فرمودند: زیرا هر چیز که در وصف آید متناهى به حدّى خواهد بود، و چون قابل تحدید باشد، قابل زیادت خواهد بود، و اگر قابل زیادت باشد قابل نقصان نیز خواهد بود. پس او نه محدود است و نه قابل زیادت، و نه قابل نقصان، و نه متجزّى و نه قابل توهّم.
“تناهى و عدم تناهى” از شؤون و خواص ذات مقدارى و داراى اجزا است و اگر گاهى گفته شود: “خداوند متعال متناهى و محدود نیست”، نباید نتیجه گرفت که ذات او نامحدود و نامتناهى است، بلکه آنچنانکه در مورد “ملکه و عدم” گفته مى شود، سلب تناهى و حدّ از ذات متعالىِ او تنها براى بیان عدم قابلیت اتّصاف او به صفات اشیاى مقدارى و مخلوق مى باشد.
[۳] . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ۱ / ۱۰۸ ـ ۱۰۹٫